anti boy-part45
U kiss stories
من اینجا از u-kiss داستان می نویسم امیداوارم خوشتون بیاد
نگارش در تاريخ شنبه 9 دی 1391برچسب:, توسط sara

رو شونم احساس سنگینی کردم...اروم چشمامو باز کردم و سر

رن رو دیدم که رو شونم بود و اروم خوابیده بود.....اروم سرم رو

رو چمن ها گذاشتم و به روبه روم که پر شاخه و برگ های درازی

که مثل یه طناب سبز از شاخه ها اویزون بودن.....

سارا:هههههههههههههههههههههههی رن پاشو.... شونه من

بالیشت نیستا...یالا یالا...قدیما دخترا رو شونه پسرا میخوابیدن

حالا برعکس شده.....هی روزگار...یییییییییا پاشو تا پرتت نکردم..

رن:ااااااااااااااااااااااااااا چیه هی حرف میزنی

سارا:رو شونه من بودی....

رن:خو راحت بودم

سارا:من ناراحت بودم.....اه اه اه جا قحطی بود چسبیدی به من..

رن:داشتی میلرزدی گفتم گرمت کنم....

سارا:ممنون..نمی خواد تو منو گرم کنی سوختم.....

و دستشو از دورم باز کردم و از جام بلند شدم و کش و قوصی به

بدنم دادم.........برگشتم سمتش  ..انتظار داشتم بلند شده باشه

ولی در کمال تعجب دیدم همین طور نشسته و ذل زده به من...

سارا:ها؟چیه؟با اون چشما باباغوریت به من ذل نزن...ااااااااااه

چی شده؟......هی حالا نیگا کنا  خو صحنه اون ور باحال تره به

اون ور ذل بزن....

این بشر یه دفعه از جاش بلند شد و مثه درخت چناری جلوم

ایستاد....(این الان تشبیه بود....هه هه هه)

رن:یه دو دقیقه به اون فکت استراحت بده کار دارم...

سارا:چی کار دار...

که پرید بغلم...نه یعنی پریدم بغلش....نه نه یکی هلم داد...

فک نکنم...خودش اصلا بغلم کرد....اصلا مهم نیست مسئله این

است که من تو بغلش بودم و از پشت لباسم داشت خیس میشد

سارا:هییییییی رن داری مفتو با من پاک میکنی....اممم نه بیشتر

شبیه ابه..تازه دو هزاریم افتاد که داره چه غلطی میکنه...

سارا:اااااااااااااااااااااااااااااااا رن داری گریه میکنی اونم رو من؟؟؟

رن:میف(اب دماغش میکشه بالا)میف نه میف گریه نمیکنم میف

از تو بغلش بیرون اومدم و به صورتش نگاه کردم چشماش خیس

بود....با تعجب بهش نیگا کردم..چرا داشت گریه میکرد؟

سارا:هههههههههی رن....چی شده؟

رن:میف....میف....میف.....

سارا:فین فین تو جواب من نمیشه هااااااااااااااااااااااااا!!!!!!!

رن:میف.....میف....هیچی چیزی نشده.....میف...میف...

سارا:ارههههههههههههههه جون خودت یالا اعتراف کن.....یالا

رن:نه....نه....نه...

سارا:ااااااااااااااااااااااا رن یالا بگو.....

رن :دلم برات تنگولیده....

سارا:فقط برا همین..گریه کردی؟؟؟!!!

رن:همش برا همین نبود...یکییش این بود...

سارا:میگم مغزت معلوله ..هی بگو نه...حالا خوبه الان کنار

همیم و دلت تنگولیده....بعد اصلا به شخصیتت نمیاد اینقدر

ضعیف باشی....!!!!....هههههههی بیخی پاشو بریم الان دیگه باید

شام بدن و دستشو  گرفتم و کشیدمش..چون اگه به خودش بود

تا فردا همون جا میایستاد....

خمااااااااااااری نداشت...حیف...


نظرات شما عزیزان:

شیدا
ساعت21:43---11 دی 1391
هههههه بذاربچه دماغشو بکشه بالاپاسخ:خوب هی فین فین میکنه

سارا
ساعت17:26---11 دی 1391
نه هنوز وقت نکردم. ما تا اخر دی امتحان داریم
بله... بنده یه مدت در حال چت با دیگر دوستانم بودم، ببخشید دیر شد
منم هرجور شده سعی میکنم بیام. زندگی من بدون اینترنت هیچه. یه لحظه نت مون قطع شه اونوقت من میمیرم


سارا
ساعت22:18---10 دی 1391
بالاخره اومدی؟ فک کردم تو هم مث رزی رفتی که برنگردی.

آخه چرا همه‌ی داستانا دارن با هم با حال میشن؟ یکی جواب منو بده...!!!!
پاسخ:اااااااااااااااااااااااااااااااا سلام بر سارا چطوری؟؟هه هه یه مدت نبودی .....من که گفتم با اون فرق دارم..من تاخیرام زیاد نیست....هر جور شده سعی میکنم بیام ....داستان جدید رو خوندی؟؟؟؟؟


mina
ساعت23:22---9 دی 1391
چي چي حيف خيلي هم خوب شد

تو ميگي فين اون ميگه ميف خيلي باحال بود
پاسخ: کلی برا خودم فین فین کردم تا به این موضوع پی بردم..هه..هه..هه..دماغم کیپ..شد


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: