anti boy-part27
U kiss stories
من اینجا از u-kiss داستان می نویسم امیداوارم خوشتون بیاد
نگارش در تاريخ سه شنبه 13 آذر 1391برچسب:, توسط sara

سارا:غلط کن..تو گرم تری....

----------------------------------------------------------------------

رن:من سردمههههههههههههه...

سارا:منم همین طور....میگما این کاپشن من خیلی گرم میکنه...

بزار اونم رو خودمون بندازیم....

رن:پز کاپشنتو میدی...کاپشن منم گرمه...مال منم بیار(هه هه

پاییز هم اینقدر سرد)

از جام بلند شدم و دوتا کاپشن که به چوب لباسی اویزون بود رو

برداشتم و به طرف کاناپه رفتم..

سارا:باز من رفتم تو خودتو قالب کردی...برو اونورتر....

رن:مننننننننننن سردمه..

سارا:خو چیکارت کنم منم سردمه...بیا کاپشنت....

کاپشنشو از دستم گرفت و تنش کرد و دوباره رفت زیر پتو....

منم به زور خودمو جا دادم و دوباره کلی دعوامون شد...

---------------------------------------------------------------------

دونگهو:

ااااااااااااااااااااااااااااااااااااه من چرا خوابم نمیبره......

اها بزا کتاب بخونم...10 دقیقه بعد:

کوین:دونگ کتاب چی میخونی...؟

دونگهو:نمیدونم...

کوین:خو موضوعش چیه؟

دونگهو:اونم نمیدونم...

کوین:ا خه احمق کتابو یه ساعته برعکس گرفتی...

دونگهو:اااااااااااااااااااا میگم چرا اینقدر عجیب قریبه....

کوین:خدا شفات بده...

دونگهو:خیلی وقته داده...

کوین:اوه او پس اون موقع دیگه چی بودی....

دونگهو:اااااااااااااااااااااااااااااااه بیا یکم شکلک درار من بخندم..

خوابم که نمیگیره....چند روزم که دپرسم.....ااااااااااااااااااااااه...

کوین:درد هی از صبح اهو ناله میکنه...اصلا بزار به هایونگ بگم

بیاد....

دونگهو:ننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننه...

---------------------------------------------------------------------

تو اتاق زی زی-سارا-صدف-گلنار:

زی زی:بچه ها چقدر خونه ساکته من به این ساکتی عادت ندارم

نمیتونم بخوابم...

صدف:هیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی سارا نیست حال

ندارم شلوغ کنم....

گلنار:اخی پشمالوی کچلم...کجاییییییییییییییی که گلی حوصلش

سر رفته(هه هه هر موقع بهش زنگ میزنم بهم میگه پشمالو

کچل...ولی من اصلا پر مو نیستم )

کژال از اتاق خودشون داد زد:بگیرید بخوابید..نیستش هم ارامش

نداریم....اییییییییییییییی خدا....

شکیبا:جییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ جاستین با

سلنا به هم زد...

زی زی:ههههههههههههههههههی حالا اگه سارا بود کلی میزدش

شکیبا:همون بهتر که نیست..چون امشب اصلا حوصله

کتک کاری رو ندارم....

گلنار:حرف نزن میلواکی فعلا تویی که همش کتک میخوری

(هه هه شکیبا برا از بین بردن قوزش میلواکی داره ما یا بهش

میگیم استخون بلاستیکی یا میلواکی یا اهن پاره...اون رو اومدم

بزنمش جاخالی داد دستم خورد به میلواکیش پدرم درومد اخه

هی جاستین جاستین میکنه.....)

شکیبا:من دیگههههههههههههههه میلواکی ندارم...پس یه لقب

جدید انتخاب کنید...(دوستان اینا الان دارن داد میزننا چون هر 

کدوم تو یه اتاقن ساعتم 12 شبه)

ملینا:بابا چه خبرتونه خونه رو گذاشتین رو سرتون...اهه نمیزارن

ادم بگیره بخوابه...

همه:ساکت شو بگی بخواب...

ملینا:ها چیه؟بیاید بزنیدم...اه..

---------------------------------------------------------------------

فردا صبح:

رن: ساااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارا بیدار شو...ساااااااااااارا

سارا:کژال خفه شو وگرنه چوماق میکنم تو دهنت تا صدات در

نیاد(بی ادب.....چش مامان باباش دور دیده بی ادب شده..)

رن:واااااااااااااااااااااااااااایی شماها چقدر با هم خوبین..پاشو بینم

کژال کجا بود..

سارا:شما؟

رن:معرفی میکنم بنده حقیر رن هستم...

سارا:خوب رن پس ساکت شو میخوام بخوابم...

رن:پاشووووووووووووووووووووووووووووووووو باید برگردیم..

سارا: من که تو خونمم کجا برگردم...ایران؟نههههههههههههههه

رن:ای بابا تو چرا توهم زدی(هه هه من از خواب که بلند میشم

تا 10 دقیقه دارم توهم میزنم)

سارا:مگه قرار نبود حرف نزنییییییییییییییی؟

رن:پااااااااااااااااااااااااااااااااا میشی یا گازت میگیرم...1..2...2/5...

3.....و گازم گرفت...

از جام پریدم و دستم که تو دهنش بود و مثله ادم خارا داشت گاز

میگرفت مشاهده کردم...

رن:اااااااااااااااااااااا بیدار شدی.........اییییییی دستت چه بد مزه

بود...

سارا: اگه میخوای با نمک امتحان کن شاید خوشمزه شد..

رن:نه ممنون...خوب پاشو بریم...

سارا:من امادم بریم.......

از خونه درختی بیرون اومدیم و به طرف رود خونه رفتیم اب بالا

اومده بود....

رن طناب رو که به درخت بسته بود تاول نشه باز کرد و به طرف

من گرفت

رن:بپر...

طناب رو گرفتم و یکم عقب رفتم وبعد با شدت به جلو دویدم و

پریدم به خاطر بالا اومدن اب نوک چکمم با اب تماس پیدا کرد...

به اون سمت رود که رسیدم طناب رو برای رن فرستادم....

باید تا جاده اصلی کمی پیاده روی میکردیم...برای همین مسابقه

دو گزاشتیم..

رن:هه هه هه مننننننننن بردم.....

سارا:هه هه هه دوم شدم..ااااااااااااااااااااااا ماشین....و دست

تکون دادم...اما ماشین بی توجه به ما به راهش ادامه داد و دور

شد.....

رن:هه هه هه....

بعد از کلی دلقک بازی...بالاخره یه ماشین ایستاد و مارو تا شهر

برد....

بعد از رسیدن به مجتمع از هم خودافظی کردیم وهر کی راهه

خودشو رفت.....

داشتم به طرف بلوک خودمون میرفتم که دونگهو جلوم سبز شد

دونگهو:ااااااااااااااااااااااا سلام چطوری؟خوبی؟ دیروز کجا بودی؟

چرا جواب اس ام اسامو نمیدادی....!

سارا: یه جای خوب....انتن نمیداد...

دونگهو:هووووووووووووف دلم برات تنگ شده بود...

سارا:چرا باید دلت برا من تنگ میشد..تو مگه خودت خواهر..مادر

نداری...ها؟ها؟ها؟

دونگهو:بابا خوردی منو..خوب ما دوستیم...دوستا هم دلشون

برا هم تنگ میشه..

سارا:قانع شدم....

دونگهو:میای امروز بریم بیرون..

سارا:نه خستم..میخوا یکم بخوابم..شایدم یکم اگه خدا بخواد

درسامو دوره کنم..البته فقط ریاضی.....

دونگهو:اااااااااااااااا میخوای بیا با هم ریاضیتو دوره کنیم منم برات

مشکلاتو توضیح میدم....

سارا:نه نیاز نیست میرم کتابخونه..اونجا معلمم هست...خو من

دیگه میرم..خودافظ...

دونگهو:خودافظ...مطمئنی کمک نمیخوایییی...

سارا:دونگهو چت شده....درس خون شدی...خودتو درست کنااااا

---------------------------------------------------------------------

بییییینگ بینگ....بییییییییییییییینگ بینگ..

کژال:اهه اوله صبحی روزه تعطیل کیه...یکی بره در رو باز کنه...

.................

کژال:الان میخواین بگین همتون خوابین..؟

.................

کژال:جهنم..خودم میرم.....

و از تخت پایین اومد وبه طرف در خونه رفت ودرو باز کرد...

سارا:سلام...

کژال:سلام بی سرصدا میری لباست عوض میکنی میگیری

میخوابی..تا5 صبح بیدار بودیم...

سارا:نمیگفتی هم میخواستم همین کارو کنم...

منم لباسمو عوض کردم و رفتم خوابیدم ...و خونه در سکوت

فرو رفت....


نظرات شما عزیزان:

شیدا
ساعت16:44---14 آذر 1391
وایییی باز هم عالی بود پس کی داستان جدید مینویسی هااااا چه بی احساسی سارااااا بیچاره رن و دونگهو هههههپاسخ: دارم روش تفکر میکنم دنبال یه موضوع باحالم......من به این با احساسی(البته این دوتا حقشونه)...

شیدا
ساعت16:37---14 آذر 1391
واییییی خوش به حالتون توقم از این خبرا نیست پاسخ:اری اری از زیر امتحان در رفتیم.............. اااااااااااااااااااااا خوبه که کثیف نیست..ماها اینجا جوون مرگ میشیم....

پریسا
ساعت15:59---14 آذر 1391
داستانت بی نظیره


این چند تا قسمت قبل رو نمیذاشت نظر بذارم هی میگفت کد رو غلط وارد کردید


این نظر رو برا همه ی قسمت ها فرض کن
پاسخ:هه هه هه ممنون اونییییییی...اره بعضی اوقات قاطی میکنه... باشی


mina
ساعت14:23---14 آذر 1391
سلام

ای دونگهو عزیزم چش شده

وا جاستین به این خوبی بیچاره شکیبا منم جاسو بسی زیاد می دوستم
پاسخ:سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام هیچی در حال عاشق شدنه... ااااااااااااااااااااااا من انتی جاستینم....ولی اهنگه بوی فرندشو میدوستم...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: