سارا:ررررررررررررررررررررررن چیکار کردی...نهههههه نههههههههه
نفرستش....
یه لبخند شیطانی زو و با یه لحن خاصی گفت:
اوه عزیزم دیر گفتی...فرستادم.....ودستشو از مچ گرفت و دنبال
خودش کشوندو برد طرف خیابون و یه تاکسی گرفت و ادرس داد و
تاکسی هم حرکت کرد....
سارا:کجا میریم؟؟؟
رن:یه جای خوب.....
سارا:خوب این یه جای خوب احیانا اسمی چیزی نداره....
رن:نه نداره....
سارا:این چه جایی که اسم نداره پس توصیفش کن....
رن:توصیف شدنی نیست....
سارا:هیییییییییییییییییی روزگار...گیر چه ادمایی افتادیم...حداقل
موبایلو بده....
رن:آ...آ..آ...
سارا:خو حوصلم سر داره میره...
دست کرد تو جیب موبارک و موبایله خودشو داد..(هه هه همون
گلکسیه)
سارا:خوب الان چه فرقی کرد...
رن:موبایل من شارژ پولی نداره . نمیتونی به کسی زنگ بزنی...
سارا:اها از اون لحاظ....
-------------------------------------------------------------
خوب حالا افکار پلید دونگهو:...
ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااه من چرا اینجوری شدم....
پس چرا جواب اس ام اس ام رو نمیده.....
ااااااااااااااااااااااااه چرا من الان حوصلم سر رفته...پس کی
مدرسشون تعطیل میشه!!
ااااااااااااااااااا اومدن!پس سارا کوش...حتما....
دونگهو:سلاااااااااااااااااااااااااام پس سارا کجاست...
زی زی:هیچی بز مارو یه ساعت الاف کرد بعد گفت نمیام خودتون
برید....
دونگهو:اها...هه حتما خسته این من میرم بای....
و به طرف سالن رقصشون رفت و یه گوشه کز کرد و به یه نقطه
خیره شد.....(اهووووووووووو.....اینم از دست رفت)
--------------------------------------------------------------
رن/سارا:
از تاکسی پیاده شدیم.....یه جنگل بود که با یه رود به دوقسمت
تقسیم میشد...
رن:باید رد شیم...
سارا:هاهاها مگه مغز خر خوردم من حوصله شنا کردن ندارم...
از کنار درختی که اونجا بود یه طناب نسبتا پوسیده ضخیم بیرون
اورد و به طرف من برگشت...
رن:با این....
سارا:هی رن دیوونه شدی!!این پوسیده.....
توجهی به حرفم نکرد و چند قدم عقب رفت و به طرف رود دوید
و با پرش به سمته دیگه ی رود پرت شد...
رن:سارا بیا امنه....
منم کار رن رو تکرار کردم...و با پرش خودم رو به سمته دیگه رود
رسوندم و دقیقا هم با رن برخورد کردم...
سارا ورن:اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااخ....
رن: دستم....
سارا:پاااااااااااااااااااااااااااااام....رن ...رن...هوی....رن پاشو نصفه
بدنت رو پامه.....
رن:توهم نصفه بدنت رو دستمه(خودمم نمیدونم تو چه حالتی
هستن)
با بدبختی از رو زمین بلند شدیم و لباسای همدیگرو تکوندیم..
سارا:خوب الان ما چرا اینجاییم...
رن:خو من وقتی 10 سالم بود با کمک بابام و دوستم اینجا یه
خونه درختی ساختیم..حالا بعد از 4سال دارم دوباره بهش سر
میزنم...با این تفاوت که تو ایندفعه باهامی...و هیچ راه فراری هم
نداری و امروز فقط باید به حرفا من گوش کنی....
سارا:هه هه چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟
رن:هیچی نگو و فقط بیااااااااااااااااااااااااااااااا....
خونه دختی:
رن:اااااااااااااااااااااااااااوه چقدر خاک گرفته...باید تمیزش کنیم....
سارا:اااااااااااااااااااااااوف....ادم نمیتونه نفس بکشه.....
رن:بدو باید دست به کار بشیم.....
سارا:هاهاهاها خندیدم من تو خونه هم کار نمیکنم...
رن:اینجا مجبوری.....بدوووووووووووووووووووووو
نیم ساعت بعد:
سارا:من یکی دیگه نمیتونم بیخیال....
رن:اااااااااااااااااااا یکم دیگه مونده...پاشو ....حداقل روکش وسایلا
رو بردار....
سارا:اگه اخریش باشه انجام میدم...
رن:پاشو اخریشه....
روکش وسایلارو برداشت و رو کاناپه کوچیک قهوه ای که زیر
پنجره بود لم دادم.....
بعد از مدتی رن هم اومد خودشو انداخت کنارم...
سارا:اینجا جا یه نفره....
رن:یکم مهربان باشو برو اون ور تر دوستانه بشینیم دوتا هم جا
میشه...میگماااااااااااااااا اگه ازواج کردیم...فک کنم باید نصفه
زندگیم بهت کار کردن رو یاد بدم...
سارا:هه هه هه تو چقدر خیال بافی...کی گفته ما با هم ازدواج
میکنیم...من میخوام تا 50سالگیم مجرد بمونم(واقعا اینطوره )
رن:هه هه هه هه هه حالا میبینیم.....
سارا:رن هنوز خیلی مونده بیخی....بیا به شکممون فکر کنیم
چون من گشنمههههههههههههههههههه..
رن:تو کلا به غیر از شیکمت به چیزه دیگه ای فکر نمیکنی...
سارا:چون ارزش ندارن....
رن:حتی عشق...
سارا:عشق وجود نداره یه نوع وابستگیه..اما دوست داشتن
ادما یه چیز غریزیه که تو همه وجود داره....(نظریه خودمه)
رن:هه طرز فکرت باحاله...
سارا: میگما اگه بهم چیزی ندی نخورم... خونتو میمکم....
رن: میدونستی پیکاسو حالا حالا اینجاییم برا همین یه چی اورم
برا خوردن...باید اینجارو کمکم کنی رو دیواراش نقاشی کنم...
سارا:ننننننننننننننننننننننننننننه...نمیشه...ولی خوردنیه رو بده...
راستی اولین باره با یکی از لقبام صدام میزنی....(معلم ادبیاتم
بهم میگه پیکاسو.....)
-------------------------------------------------------
دونگهو:
اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااه پس چرا گوشیشو جواب نمیده...
منننننننننننننننننننننننننن چچچچچچچچچچچچچچچم شده...
کوین:هوی چرا بلند بلند فکر میکنی...ساکت باش دارم کتاب
میخونم...
دونگهو:ااااااااااااااااه ساکت شو حوصلتو ندارم........ و از اتاق
بیرون رفت...
کوین:این چش بود؟؟؟؟؟؟؟
--------------------------------------------------------------
خونه انتی بوی...
کژال داشت با سارا با موبایل حرف میزد:
کژال:هاهاهاها همونجا بمون نیا..خونه اینقدر ارومه..هممون
ارامش داریم...
سارا:اااااااااااااااااااای نامردا...
کژال:هه هه هه هه.....همونجا بمون کلبه درختی رو رنگ کن
پیکاسو جونم...
سارا:حالا من که فردا میام ارامشو بهتون نشون میدم.....
----------------------------------------------------------------
خونه درختی:
رن:هه این چه شبیت شد...
سارا:رن چی داری میکشی......؟؟؟؟
رن: این منم....اینم تویی....اینم خونمون.....
سارا:خدا شفات بده...
رن :امین......(هه هه هه خودشم میدونه دیوونس)
سارا: خوب این دیوار تموم شد.....اخیییییییییش..ساعت چنده...
رن:10....چه زود گذشت....بیا شام بخوریم...من از خونه غذا
اوردم......
سر میز شام:
سارا: این چیههههههههههههه؟چرا اینقدر کش میاد....
رن:تو بیا نودل بخور....
سارا:خوبه فکره منو کردی.....هه هه سوشی هم درست کردی
رن:از رستوران چینی دم دبیرستانتون خریدم....میخوای امتحان
کنی؟
سارا:قربون دستت یه بار تو قزاقستان خوردم برا هفت پشتم
بس بود(خیلی بدمزه بود....)
رن:هه اینا فرق دارن...
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:ههه هه با گلنار از دوم دبستان نقاشی میکردیم...اون رنگ روغنه...