anti boy-part23
U kiss stories
من اینجا از u-kiss داستان می نویسم امیداوارم خوشتون بیاد
نگارش در تاريخ شنبه 11 آذر 1391برچسب:, توسط sara

زنگ که خورد به کلاس برگشتیم.....ما اخرین کسایی بودیم که

وارد کلاس شدیم....

معلم اومد و یه حاضر غایب کرد و شروع کرد به درس دادن...

اون ته کلاس:

سارا:عجبا نیومده درس داد...فک کنم این از اون معلماس که

حسابی تحریکمون میکنه...

کژال:اووووووووووووووووووف من اصلا الان رو مود درس نیستم..

سارینا:پیس پیس....

سارا:ها؟چیه؟چی؟بلند تر بگو....

سارینا:مگه کری میگم ...اسم فامیل بازی کنیم...

گلنار:بروبابا حال داری....

سارا:من یکی میگیرم میخوابم....و سرمو رو میز گزاشتم و

چشمامو بستم....

کمپانی:

وویی:هه ببین کیا اینجان...روز اول دبیرستان چه طور بود؟

انتی:افتضاح...

سارا:معلمه ی .... و.... و..... روز اول درس داد..حالا دفعه دیگه

حالیش میکنم گیر کیا افتاده...

وویی:نچ نچ نچ از همین الان دلم برا دبیرتون کباب شد...

زی زی:هههههههههههههههههی زندگی...تابستون تموم شد...

سارا:راستی یو ک...ی..س دارن چیکار میکنن؟

وویی:تمرین رقص اهنگ جدیدشون...

ملینا:پس سرشون شلوغه...

کژال:شکیب بپر برو قهوه بگیر بیار ..بدو...

شکیبا:اااااااااااااااااااااه چرا سارا نمیره؟؟؟

سارا:یه دونه از اون سیلیا بت مبزنم روحت تا بهشت بره وبرگدها

شکیبا:با امام من رفتم...

تی وی رو روشن کردم و شروع بع بازی کردم...

ملینا:منم میام....دسته ها کجام؟؟؟

سارا:تو کشو پایینی.....

اون روز هم گذشت..... یه ماه از ساله تحصیلی گذشته بود..ولی

به خاطر یه سری مشکلات ما اهنگو بیرون نداده بودیم.....اما من

روز به روز با لونا و دونگهو صمیمی تر میشدم..مخصوصا دونگهو

خانه-اتاق سارا-زی زی-گلنار-صدف:

رو تختم لم داده بودمو و داشتم همزمان با لونا و دونگ اس بازی

میکردم...که از طرف رن برام یه اس اومد...:

رن:سلام چه خبر؟خونه ای؟

سارا:سلااااااااااااااااااااام....هیچی....اره...

رن:میام دنبالت بریم بیرون..

سارا:ااااااااااااا خستم..تو این هفته 4 بار رفتیم بیرون...بسه..

رن: خو همش 4بار....همه زوجا هر روز پیش همن ..ولی ما به

زور از هم خبر داریم..

تو فکرم*اهه عجب غلطی کردیم دوست شدیما..انگار من بیکارم

هی با این برم بگردم...

سارا:خو ما فرق داریم تو خواننده ای منم قراره تا یه 2 هفته

دیگه اهنگو بدیم بیرون...

من تو این 2هفته باید حواسم باشه اتفاقی نیوفته...

همون موقع دونگهو اس داد...

دونگهو:ما داریم میریم اکیپی یکم بچرخیم..میای؟

سارا:اره...الان میام پایین..(عجبا...بچه پرو)

و زود یه چیزی پوشیدمو رفتم پایین...

دونگهو:هوف چقدر زود اماده شدی....

سارا:هه هه.....اگه ناراحتی میخوای طول بدم...

....................................

من نمیدونم چرا تا شروع میکنم به نوشتن خوابم میگیره...

اگه کم بود ببخشید...

سعی میکنم فردا هم بزارم..شب بخیر


نظرات شما عزیزان:

Negin
ساعت21:51---11 آذر 1391
salam webet bahale mishe mano 2 dastane baadit biari?
پاسخ:saaaaaaaalam...mrsi negin jan..bashe hatman
پاسخ:بازم به وبه ما سر بزن....


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: